اولین قدم...
پسر قشنگم.اینقزد شیطون شدی که من حتی وقت نمیکنم بیام و برات بنویسم.. حسابی بلا شدی و دلبری میکنی...به همه چی کار داری..از هود اشپزخونه گرفته تا ... همه حرفای منو به زبون شیرین خودت تکرار میکنی..ادامونو در میاری...شیرینی..خیلی شیرین پسر گلم.. ماشین واکر رو میگیری و دور خونه تاب میخوری..یا با سه چرخه.. با دیوار و مبلا و کلا یه لحظه نمیشینی بمب انرزی من...روز دوشنبه 10 شهریور برا اولین بار تنهایی و بدون کمک 5-6 قدم اومدی و خودتو انداختی تو دل من... قربون پسرم برم ولی هنوزم 4 دست و پا رو ترجیح میدی... خودم ذستتو میگیرم و با هم راه میریم..میریم تو حیاط با تو کوچه قذم میزنیم و تو غرق لذت به اطراف با کنجکاوی نگاه میکنی... ما...